نتایج جستجو برای عبارت :

نجوا

maryam rad:*نجوا ▪️ وضو گرفتم به اشکهایت تطهیر شدن مسلک من است تیمم می کنم به نگاهت مسح می کشم به چشم هایم به پهنای صورت لبخند می زنم به خنده هایت نجوا می کنند که اغوا شده است ▪️چشم ها را می بندم دریچه ی بسته سو سو نمی زند و از چشم هایت از خنده هایت از دستهای نوازشگرت گذشتم گذشتن سهم کوچکی از من بود هنگامی که ضرورت عبور بود مثل عابری ساده از رد پای خاطرات من عبور عبور عبور ▪️سجاده سجاده سجده کردم به رد پای تو انگار حک شده است عطر تنت در کوچه پس کوچه
maryam rad:
*نجوا 
▪️  وضو گرفتم به اشکهایت 
تطهیر شدن مسلک من است 
تیمم می کنم به نگاهت 
مسح می کشم به چشم هایم به پهنای صورت 
لبخند می زنم به خنده هایت 
نجوا می کنند که اغوا شده است 
▪️چشم ها را می بندم 
دریچه ی بسته سو سو نمی زند 
و از چشم هایت از خنده هایت 
از دستهای نوازشگرت  گذشتم 
گذشتن سهم کوچکی از من بود 
هنگامی که ضرورت عبور بود 
مثل عابری ساده 
از رد پای خاطرات من 
عبور عبور عبور 
▪️سجاده سجاده 
سجده کردم به رد پای تو 
انگار حک شده است
میشود تنها شویم یک بوسه از چشمت کنم؟حلقه ی پیوندمان را دزدکی دستت کنم؟میشود هر ثانیه نام مرا نجوا  کنی؟من بگویم “جان” ولی با بقیه بدتا کنی؟میشود آغوش تو منزلگه جانم شود!؟چشم تو جانم بگیرد عشق مهمانم شود؟میشود مردم بدانند من چقد دیوانه ام؟جز تو دیگر هیچ بینم با همه بیگانه ام.؟!آنقدر دیوانه ام تا هر که میبیند مراآه تلخی میکشد با خنده میپرسد چرا؟
 
 
 
سؤال:
 کدام آیه از قرآن ، به آیه نجوا معروف است؟جواب:
سوره المجادلة,  آیة ١٢ و ۱۳یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓا۟ إِذَا نَٰجَیْتُمُ ٱلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا۟ بَیْنَ یَدَىْ نَجْوَىٰکُمْ صَدَقَةًۭ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌۭ لَّکُمْ وَأَطْهَرُ ۚ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا۟ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌۭ رَّحِیمٌ. ۱۲ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا۟ بَیْنَ یَدَىْ نَجْوَىٰکُمْ صَدَقَٰتٍۢ ۚ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا۟ وَتَابَ ٱللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا۟
مادر بزرگم همیشه میکرده نجوای با اوهر لحظه در حال گریه ، هر لحظه در حال یاهومادربزرگم همیشه مثل گل ها غرق او بودچون گلاب شهر کاشان اشک هایش را می افزودبا تو در روز تولد با تو در روز شهادتبا تو میکرده است نجوا گاه در باب الجوادتیا جواد و یا جوادش لحظه ها را می نوردیداسم فرزندش رضا بود و تو را در اوی می دیدگاه با ابن الرضا میکرد نجوا گاه باباشگاه با موسی کاظم ، یا رضا گاهی نواهاشیادم آمد روز باران ، خانه مادربزرگمخواستم از او بگوید دستمایه تا سر
آن قدر با عکست نجوا و گریه میکنم و آن قدر از مهربانی ها و زیبایی هایت می گویم و می نویسم، تا در غایتِ اَمر، یاد تو در قلبم نقش گردد، چونان نقشی که با میخ آهنین بر سنگ، حک میکنند، نافذ و «استوار» و... «ماندگار»...
#شهید_عباس_دانشگر
 
 
خوش دارم که در نیمه های شب؛
در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم...
با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم...
آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم؛
محو عالم بی نهایت شوم ...
از مرزهای علم وجود  در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم...
و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
 
 
سردار شهید دکتر مصطفی چمران
شانه های دلربای یار میخواهم فقط
تکیه گاهی مثل یک دیوارمیخواهم فقط
مانده ام من بر سر یک اشتباه لعنتی
فندکی با چند نخ سیگار میخواهم فقط
در هوای سرد پاییز و به یادش نیمه شب
شاملو را با نوای تار می خواهم فقط
شک و تردیدی که افتاده به جانم اینچنین
جسم و روح یار را بسیار می خواهم فقط
سید امشب را به یاد یار نجوا می کند
باز هم یک کاغذ و خودکار می خواهم فقط
خسته از شکست های پیاپی... وقتی به خود فکر می کنم به جز تنها جنگیدن با هیولاهای زندگی چیزی به خاطر ندارم.من در ترک عادت از خودِ سابقم، بیزاری جستم، اما ...درست مثل سردار شجاعی بودم که بالاخره یک روز خستگی بر او غالب شود.عمری جنگیدن و خلاف جریان روزگار بر اسبی تاختن...به یکباره افسار اسب را رها کردم.کنار گوش اسب نجوا کردم: برو سفید...هرجا تو بروی می آیم.
سفید راه افتاد ،به سمت انتهای دشت سرسبز... چهره ام رفته رفته درهم می شد. اینجایی که مرا می برد جای
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آن ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ آیا نمی توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می زنیم؟ شاگردان هر کدام جواب
خدایا! چرا مرا شکسته میخواستی؟ من که جز تو کسی را نخواستم... خدایا! مرا از بندگانت بی‌نیاز کن و به خودت برسان... خدایا کمکم کن که از ننگ و نام بگذرم و آنچه شایسته است انجام دهم.. سکوتم را غرق عطر یاد خودت کن و سخنم را سرشار از حضورت گردان... خدایا! من از چشم طمع و دشمنی این مردمان میترسم، از علم‌شان از جهل‌شان؛ نحوست سایه شرشان را از من دور کن.. خدایا! اگر هستم، وجودم را جز خیر و خوبی برای بندگانت قرار نده و اگر نیستم، مرا با رحمت و رضوان خودت در آغوش
با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه پانصد و چهل و سه سوره المُجادِلَه ( 11 – 7 )
سورةُ المُجادِلَه
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَ
باد می‏وزد و ساعات سرخ حماسه را در گوش درختان، نجوا می‏کند.
من، در باور خیس دریاچه ‏ها، پرواز آخرت را پلک می‏تکانم.
به نیزارهای خاموش دل می‏دهم.ای بزرگ!
با ما که این‏چنین مچاله خویشتن مانده ‏ایم،
از وسعت روشن افق‏ های دور بگو و از صدای عشق،
تا به قله ‏های بلند رهایی بیندیشیم
و در رویای سپید ملکوت، دشت‏های شقایق ‏پوش وطن را،
دف ‏زنان به شور آییم.باورمان، چشمان آسمانی توست
آنقدر 
"دوستت دارم"ها
"دلتنگى"ها
"خاطرات"
به زبان هاى گوناگون 
روى قلم ها چرخیده
که ترجیح می دهم 
قلم را زمین بگذارم و
تمامِ آشوب هاى دلم را 
کنارِ گوشَ ت نجوا کنم
بودنت را لازم دارم، 
براى چند دقیقه ابرازِ دلتنگى...
دیگر کافی ست،
هر آنچه خواندى و به رویَت نیاوردى!

''علی قاضی نظام''
 
دریافتحجم: 7.15 مگابایتتو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شبتبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آن گاهچه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شبتماشایی است پیچ و تاب آتش ها، خوشا بر منکه پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شبمرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوستچگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دست توکه این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شبتمام سایه ها را می کشم بر روزن
با انگشتان کوچک پایش ماس های لب ساحل را می فشرد.
دستانش دور ساق هایش حلقه زده و سرش در میان زانوانش که چون دژی از بی پناهیش حفاظت می کردند قرار داشت.
موج برای همدردیش در میان هق هق هایش آرام نجوا می کرد.
نسیم موهای پریشانش را ارام نوازش می کرد.
ساحل مهربانانه به برش می کشید.
دریا بی طاقت تسلایش بود و دست هایش را برای به آغوش کشیدنش می گشود.
حتی دستهایم در همراهی گریه هایش از شانه های کوچکش عقب می ماند.
 
ناگهان نگاهم به معصومیت چشمان غرق حیرتش رسی
اونجا که اخوان میگه: من اینجا بس دلم تنگ‌ست
و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ‌ست.
بیا ره‌توشه برداریم،
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم،
ببینیم آسمانِ "هر کجا" آیا همین رنگ‌ست؟
،
حس میکنم خوب فهمیده که دلتنگی رو چیجوری میشه دور زد و شاید حتی از بین برد. الان هم نیاز به یکی دارم که بهش بگم "بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بیبرگشت بگذاریم" دقیقا تو همین روزای آخر شهریور 98 کسی رو نیازش دارم که بیاد و واقعا بشه باهاش" ز غوغای جهان فارغ بود".
خطاب به یکی با وی
از روحیات معنوی حاج قاسم بگویید.
حاج قاسم حضرت زهرایی بود. خیلی جا‌ها در جنگ و بعد از جنگ با توسل به حضرت زهراء (س) مشکلات را حل می‌کرد. یک فاطمیه هم در روستای خود در کرمان ساختند که در آن مراسم می‌گیرند. از همه این‌ها بگذریم، باید به نماز شب‌های حاجی اشاره کنم. هر شب نماز شب می‌خواند، آن هم با ناله و گریه و نجوا. من خودم شاهدم؛ چون در همه مأموریت‌ها من با حاجی بودم. اگر خیلی خسته هم بود باز یک ساعت می‌خوابید، بیدار می‌شد و بعد شروع می‌کرد به
کتاب «بورا جبهه، بورا معبد» از مجموعه اشعار ایوب شهبازی که به زبان ترکی سروده شده است.
کتاب «بورا جبهه، بورا معبد» مجموعه اشعار ایوب شهبازی است که سال 1366 و توأم با دفاع مقدس توسط اداره‌کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان در 46 صفحه به چاپ رسیده است.
این مجموعه شامل سروده‌هایی است در حوزه جبهه، جنگ و شهادت که به زبان ترکی سروده شده و ترانه‌های حماسه و استقامت را در خود نجوا کرده است.
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مه تاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو ر
اگر اشتباه نکنم، 7سال گذشت از اولین روز وبلاگ نویسی و شاید بیشتر. روزی که «جوهر سفید» به دست شدم تا هر از گاهی بنویسم و از مجرای اشتراک درونیاتم با دیگران مجرایی برای گفتگو بسازم، در روزگاری که مهرسکوت بر لبها بود و زنجیر خشم بر دست ها. خیلی زود روزه سکوت گرفتم، اما نه به رسم آن روزگاران، که برای فرو رفتن به پیله تنهایی. امروز نوایی در گوشم نجوا می کند: «7سال کافیه برای شنیدن و دیدن و شروع راه شدن.»جوهر سفید 7سال پیش  https://ink.persianblog.ir/ ! بدرود...
فصل 5
احساس خفگی می کردم. نفسم در نمی آمد. دهنم را باز کردم که جاش را صدا کنم، ولی صدایی بیرون نیامد. جاش؟ کجا بود؟ به ردیف های قبر نگاه کردم، ولی نور چراغش را ندیدم. ری خودش را از زمین بالا کشید و تو هوا شناور شد. بالای سر من معلق ماند و یک جوری راه نفسم را بست، جلو چشمم را گرفت، خفه ام کرد. با خودم فکر کردم، من مرده ام. مرده. حالا من هم مرده ام. یکدفعه وسط تاریکی، نوری درخشید. نور به صورت ری افتاد، نور سفید و قوی هالوژن. جاش با صدای عصبی و زیری پرسید:
میدونی قدیما آدم ها اگه رازی داشتند که نمیخواستن کسی اونو بفهمه،چیکار میکردن؟از یه کوه بالا میرفتن،یه درخت پیدا میکردن،سوراخی توی اون درخت درست میکردن و رازشون رو داخل اون سوراخ نجوا میکردن.بعد با گِل،اون سوراخ رو می پوشوندن؛
این طوری دیگه هیچکس نمیتونست راز اونها را بفهمه...
زمانی،من عاشق زنی شدم.بعد از مدتی،اون رفت.من به 《2046》رفتم.فکر میکردم ممکنه اون،اونجا منتظرم باشه اما اونجا نبود.همیشه با خودم فکر میکنم که اونم منو دوست داشت یا نه؟
سلام*
 
من هیچوقت فکر نمیکردم تو زندگیم سردرگم شم *
اما انگار خیلی هم با خودم روراست نبودم *
دور و برم پر شده از سوال هایی که جوابشون اینه : " نمیدونم "
و حتی دفترچه ای دارم که نمیدونم میتونم بهش اعتماد کنم یا نه ؟
 شعرهایی مینویسم که نمیدونم چه حسی دارن ؟
رازهایی در دل ، که نمیدونم چرا پیش من گفته شدن ؟
پس راز های من چی ؟
من نمیدونم رازهامو باید به کی بگم *
البته جواب این سوال رو شاید اونقدر خوب بدونم که بتونم ساعت ها درباره ش توضیح بدم *
و روزهای طو
 
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


دریافت
 
ی روز دیگه هم گذشت، و هنوز تنهام
چطور میشه تو پیشم نباشی!
حتی خدا حافظی هم نکردی، بعضیا بهم میگن،
که آیا مجبور بودی بری و و دنیای منو سرد کنی؟
هر روز میشینم و ا
هیچ‌گاه سه نفر باهم نجوا نمى‏کنند مگر اینکه خداوند چهارمین آن‌هاست و هیچ‌گاه پنج نفر باهم نجوا نمى‏کنند مگر اینکه خداوند ششمین آن‌هاست و نه تعدادى کمتر و نه بیشتر از آن مگر اینکه او همراه آن‌هاست هر جا که باشند

 (سوره مجادله، آیه 7)
ادامه مطلب
سه گام بیش نمانده که یلدا به تاراج برود ..این همه طنازی از کف هستی برود ..هر که یار ودلبر برگزید خوشش باد وآنکه این کار نتوانست در انکار بماند قلب بی یار به چه امیدی در استقبال یلدا میگذرد ....غم را رها کن ..تنهایی را جا بگذار ...جامه ی بی وفایی و ناامیدی را بدر ...برای خویشتن مهری نو فراهم نما...روزگار در انتظار لیلی ومجنونی تازه هست تا نوای عاشقانه شان را در شام های زمستانی نجوا کند...مجنون من لیلی ات در سراپرده ی انارهای سرخ و آتشیندر کرشمه های قه
از دست دادن م، از دست دادنت. داشتن لبخند های پهن ارزان، برای به صورت زدن و نبردن هیچ فکر نجات بخشی، از وضعیت موجود به واحد های آینده نگر مغز. بیا و بیاندیش چاره ای بر سوراخ های توی سینه ات. بیا و بر این خط های موازی دستی بکش، کمی نرم کن آن نگاه خشونت آمیز را. یک لحظه آسوده بگذار آن دندان ها را، از به یکدیگر ساییدن. یک دم نفس فرو بکش از ثانیه وار خود را لعن کردن. در من هنری مرده است ک به ادعای بقایش گرفتی خود را از من؟ در من میلی مرده است ک جایگزین کرد
حرف خاصی نیست برای زدن صرفا، اینجایم چون ک اینحایم. عادت به نشستن روی این صندلی و شنیدن صدای تق تق این دکمه ها، بی هیچ فکر قبلی و هیچ طرحی. فقط، خود را رها کردن و بیرون ریختن کلمات و آخر سر ک می خوانمشان می بینم ک تنها سمت تو را دارند. جالب است نه؟ فکر نمی کنم، نه دگر بعد این همه سال. نه دگر بعد آنکه گفتی وقتش است تمام شود این بلاگ و من هم. و شدم. وقتی وقت نبودنت شده باشد. وقتی وقتِ سکوتت باشد، تنها چشم شدن و توی تاریکی ها نشستن. همانطور ک تو بودی. تنه
گاهی هم لازمه با خودت تنها باشی تنهای تنهای تنها که وقتی میری سرکلاس بشینی یه گوشه اون ته و هیچ کس کنارت نباشه که توی سلف تنها بشینی و توی ساعتای بیکاری بری بشینی لبه ی همون پنجره که پاتوق همیشگیه و موقع برگشتن تو بارون و زرد و نارنجیای پاییز که تو دانشگاه تهران خوشگل تر از همه جاس با خودم قدم بزنم و آهنگ گوش بدم و مترو خلوت و بی سروصدا باشه و وقتی میرسی خونه هیچ کس منتظرت نباشه و خونه بوی قرن ها تنهایی بده و تنها چیز تازه و خوش رنگ و لعابش گلای
گاهی هم لازمه با خودت تنها باشی تنهای تنهای تنها که وقتی میری سرکلاس بشینی یه گوشه اون ته و هیچ کس کنارت نباشه که توی سلف تنها بشینی و توی ساعتای بیکاری بری بشینی لبه ی همون پنجره که پاتوق همیشگیه و موقع برگشتن تو بارون و زرد و نارنجیای پاییز که تو دانشگاه تهران خوشگل تر از همه جاس با خودم قدم بزنم و آهنگ گوش بدم و مترو خلوت و بی سروصدا باشه و وقتی میرسی خونه هیچ کس منتظرت نباشه و خونه بوی قرن ها تنهایی بده و تنها چیز تازه و خوش رنگ و لعابش گلای
به گزارش رسانه خادم الشهدا شهرستان داراب گروه سرود نجوای آسمان این قرارگاه با اجرا سرود«سرزمین نور» در سومین همایش دانش آموزی سرزمین نور که در تالار فرهنگ این شهرستان برگزار شد در گوش دانش آموزان طنین انداز گردید.
شاعر این اثر سید محمد صادق آتشی و آهنگسازی و مسترینگ حسن برزگری و اعضا گروه سرود:امیر حسین ژاله پور،محمدرضا خلیلی،مهدی عسکری،محمدجواد هنری،محمد موذن،محمد دشتکار،امیرروزبه در تاریخ 9 آبان ماه با حضور در مقابل دانش آموزان و جمع
ما انسان ها روزی به دنیا می آییم و روزی هم از دنیا می رویم.بین این دو روز،درازایی کوتاه است به اسم زندگی؛طی آن چیز هایی می بینیم،چیز هایی می شنویم و به صورت کلی در ازای سال های عمرمان تجربه کسب می کنیم،گاه این تجربه ها شیرین اند و گاه تلخ و بعضی اوقات چون آفتی مزرعه روح تو را هدف می گیرند و ددمنشانه خوشه های آرامشت را می بلعند.
انسان در برابر این هجمه ها خود را بی پناه دید و برای مقابله به مثل دست به ابتکار زد؛او زبان و ادبیات را آفرید و هنر را کش
تنـــــها
رفتی به دریا ودلِ مارا ندیدیتنها ترین فانوسِ شب ها را ندیدی
باتو سفر بودو گذر از جنگل وکوهدرمن خیال وخواب و رؤیا را ندیدی
روزت سراسر شادی وجشن وسرور استدرآه واشک وناله نجوا را ندیدی
درمن هوای با تو بودن ها، دریغاموجِ هوای این تـمنا را ندیدی
من چون گَوَن پابند وتو همچون نسیمیاین بندِمحکم بوده برپا را ندیدی
بُغضِ غزل در پشت پایت گشت بارانرفتی به دریا و دلِ ما را ندیدی
          #فرشید_فلاحی   
{هزار و یک نکته پیرامون امام زمان(عج) - شماره 40}
 
علت خنده و گریه نوزادان!!!
 
از امام پرسیده بود: نوزادها، چرا بی دلیل گاهی میخندند و بی درد، گاهی گریه می کنند؟!
امام صادق علیه السلام به مفضل فرمود: نوزادی نیست مگر اینکه امام زمان خودش را می بیند و با او نجوا میکند. گریه های نوزاد برای غیبت امام است و خنده هایش برای آمدن امام به سمت او.
اما زمانی که نوزاد زبان باز می کند، درِ این رحمت بر او بسته میشود و بر دلش مهر فراموشی میخورد.
[بحارالانوار، ج ۲۵،
#اسپویل 
:((((با رادیو که یوجین گرفته با استفاده از راه ارتباطی که ساخته بود ، کینگ ازکیل که بعد از مردن هنری یه جورایی افسردگی گرفته و میخواد با یوجین ارتباط برقرار کنه که نمیتونه بعدش از اتاق میره بیرون بعد از اون این صدای ریک که از رادیو شنیده میشه ((من ریک هستم ، سلام ) چند بار این حرف رو تکرار میکنه اما کسی نیست که صداشو بشنوه.)))) از اینجا به بعدش یه #فرضیه هست که این داستانو میگ: (((بعد از اون یوجین صدای ریک رو میشونوه و به اولین نفری
 
میدانی دردناک ترین لحظه کجاست؟
آنجا که دست کشیده ای از دنیا..نشسته ای بی نبض هیچ احساسی..
و دلمرده تر از آنی که بخواهی.
آندم که میدانی دیگر ازین خانه، آمینی برای دل مرده ات نجوا نخواهد شد..
من کفر نمیگویم خدا ولی ای کاش سهم من ازین دل آه نداشت، بغض نداشت،نیش و کنایه نداشت،نفرین نداشت..آه نفرین نداشت.
دلت اگر برای دل بی پناهمان سوخت...هیچ!بگذریم!
 
+توی یکی از گروه همکاران عکس زوج میانسالی رو دیدم که انگار پنجاه و اندی سال داشتند..مرد همسرشو توی ب
 
خدایا من تازه میکنم عهد و بیعتم را .....
 
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
**********
**پندانه**
 
استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟»
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.»
استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار
شرح داستان نا امید کننده ی از سر گذرانده شده و فراموش شده ای ک گاها، تنها در ساعت های خلوتی به ذهن مریض و ناکارامدان طلوع می کند و شعاع تاریکش بر روشنایی ادراک می تابد. لحظه های کوتاهی بیش طول نمی کشد ک خود را، درونِ تاریک ترین اتاق، در تنها ترین لحظه ی ممکن پیدا کنی بعد آن. یک اتفاق ناگریز تکراری ـست ک بسیار بدان آشناییم. و هیچ تلاشی برای دوری ز آن نیست، یک جور هایی رفیقیم. می دانی. یک طوری توی آن لحظه ها انگار، بیش از همیشه خود می شویم و شخصا بر
آدم است دیگر! از همان اول برایش حوا آفریدی و دوتایی شدند همدم، شدند همراه، شدند رفیق. اگر با هم گندم خوردند با یکدیگر هم عبادتت کردند. آدم، چه ابوالبشر باشد و چه ما نوه نتیجه‌های آخرالزمانی‌اش، دلش رفیق می‌خواهد. دلش می‌خواهد یکی باشد که دل به دلش بدهد و بی‌واهمه پیش او خودش باشد و دم گوشش نجوا کند. دلش می‌خواهد هرچه غصه دارد را با یک «خب، بگو ببینیم چه خبرِ» رفیقش از دل بیرون کند و بریزدشان روی دایره ی درددل و بعد راحت و بی‌دغدغه لبخند بزن
بر من ببخش این سکوتم را. اگرچه مرده باشی یا ک زنده اما جنازه وار، افتاده در کنجِ تاریکِ دست نیافتنی ـت و بی صدا بقا می کنی و بر جهان دورت هیچ از خود اثر نمی گذاری. بر من ببخش اگر این بار بی تفاوتم. ک دنبالت نمی گردم، نامت را توی صورت آدم ها فریاد نمی زنم. ببخش اگر فکر می کنی، آن چنان با هم غریبه ایم ک دیگر تحریک نمی شوم. باید بدانی ک من پیش تر، برای شنیدنِ کوچک ترین نجوا از جانبت، از تمامِ وجود و احساسم و هر آنچه ک می شود آن را کلمه کرد، پیش تر به تو گ
بر من ببخش این سکوتم را. اگرچه مرده باشی یا ک زنده اما جنازه وار، افتاده در کنجِ تاریکِ دست نیافتنی ـت و بی صدا بقا می کنی و بر جهان دورت هیچ از خود اثر نمی گذاری. بر من ببخش اگر این بار بی تفاوتم. ک دنبالت نمی گردم، نامت را توی صورت آدم ها فریاد نمی زنم. ببخش اگر فکر می کنی، آن چنان با هم غریبه ایم ک دیگر تحریک نمی شوم. باید بدانی ک من پیش تر، برای شنیدنِ کوچک ترین نجوا از جانبت، از تمامِ وجود و احساسم و هر آنچه ک می شود آن را کلمه کرد، پیش تر به تو گ
مدافـــــع حـــــرم
و مــــداح اهل بیت
شهیـد محمـــــد آژنـــــد
محمد روضه‌های حضرت زهرا(س) را بسیار سوزناک می‌خواند و واقعاً می‌سوخت؛
اولین تیری هم که به وی اصابت کرد در پهلویش بود و دو ساعت بعد نیز با تیر «قناصه»، سر وی را هدف قرار می‌دهند که به شهادت می‌رسد.
وقتی من با عکس «محمد» نجوا می‌کردم، به وی گفتم که «محمد! تو همان چیز‌هایی که در مداحی‌هایت برای ائمه اطهار (ع) می‌خواندی را خودت دیدی؛ پهلویت مانند حضرت زهرا(س) ضربه خورد و مانند
زندگی درست مثل یک تابع سینوسی است که پیوسته در بازۀ منفی‌ها و مثبت‌ها، غم‌ها و شادی‌ها، در گذر است و تمام آدم‌های دنیا به اقتضای شرایط، مدتی با اشک‌ها یا لبخندها همراه‌اند؛ شاید آن درد یا درمانی که عیار ما را با آن می‌سنجند در ظاهر با یکدیگر تفاوت داشته باشد، اما صیقل دادن روح است که همه در میان حوادث تجربه می‌کنیم تا بُعد روحانی ما نیز همچون بُعد جسمانی ما رشد کند. ما برای التیام درد، درست همان حرف‌هایی را از دوستانمان می‌شنویم که رو
سلام بر هلال محرم، سلام بر  اولین ماه قمری،ماهی که فروردین دل هاست ، ماهی که بهاری است برای بیداری ذهن ها.
 سلام بر  زمانی که نام امام حسین (ع) ورد زبانها می شود و قصه اش همه جا نقل می گردد ، قصه ای پرغصه ،قصه ی عاشورا ، قصه ی روزی که امام با هفتاد و دو تن از یاران باوفایش قیام کرد و اینک سال هاست عزادارانش سوگوارند و یادش زنده تر از همیشه است.
سلام‌ بر عاشورا؛ عاشورایی که  هزاران قصه با خود به همراه دارد...
قصه ی اباالفضل العباس(ع)، قصه قاسم،  جو
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
سلام رفقا
بابا جون دارم به مرز جنون می رسم. کلی درد و مرض روحی و روانی دارم که روز به روز دارن حادتر می شن مثل وسواس. خیر سرمون سی سالمونه، علاف و بی هدف مثل یه گوسفندی که گله رو گم کرده دارم سرگردان می چرخم. 
همیشه قبل خواب به سبک چوپون زمون حضرت موسی با خدا نجوا می کنم میگم آخه قربون چارقدت بشم چرا منو تو این جا دنیا آوردی!؟ چرا باید تو بازه ی زمانی ... دهه شصت، دنیا بیام که سی سال بعدش یعنی 98 این جور حیرون و ویلون باشم. 
میدونم تنها نیستم، بخش زیا
آقاجون عادت داشت غذایش را در ظرف مشترک با من بخورد. دفعه اول غذا تخم مرغ بود. خیلی بچه تر از آنی بودم که بتوانم تحلیل اجتماعی کنم. یک تکه از تخم مرغ مانده بود که من نصف کردم و خوردم. آن نصف باقیمانده را آقاجون نصف کرد و خورد. این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه اندازه بند انگشت تخم مرغ ته ظرف مانده بود. هیچکدام از ما یکباره آن تکه را نمیخورد و برای نفر بعدی نصفش را میگذاشت.ناگهان چنان کشیده محکمی زیر گوشم نواخت و گفت: توله سگ! همیشه پدر به فرزند میبخش
تنها واقعیت موجود زندگی، نیستی ست. نه آن نیستی که به معنای مرگ است، بلکه عدمی ست شیرین و آرامش بخش. خودت را در کهکشان خیال ها رها می کنی و پرواز می کنی. رها می شوی، رهایِ رها. منظورم از نیستی و عدم هم همین است. آزادی که هیچ کس نمی تواند آن را از تو بگیرد، سکوتی که هیچ کس نمی تواند آن را بشکند. تصورش را می کنی؟ این همان عدم و نیستی است. آرامشی که همه در پی اش هستند و آن را در مادیات می جویند، غافل از اینکه این آرامش در نیستی ست، در وجودت است. آری، گوهر
عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. 
 
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و ه
زیر جاهای پای عمیق به تنهایی پژمرده میشد.در باد سرد زمستانی، تنفس های سفید پراکنده و قطره اشک های یخ زده.پایان این فصل کجا بود؟نکنه که تا ابد ادامه داشته باشه..توی این طوفان یخ زده از خونی که ریخته شده بود به رنگ سرخ دراومده بود.کی به جز خودش میتونست همه ی اینها رو انجام بده؟دلش میخواست یه موج گرم و عمیق توی اقیانوس بیکران باشه و بدون توقف حرکت کنه..حرکت کنه و دیگه هیچوقت برنگرده.غروب هزاران خورشید رو به تنهایی تماشا کرد و حالا قلبش احساس سنگی
سجاد افشاریان نویسنده، بازیگر و طنزپرداز ایرانی است که از آثار بازیگری او می‌توان به نجوا و برادر جان اشاره کرد. در ادامه بیوگرافی سجاد افشاریان و گزیده‌ای از مصاحبه‌اش را به همراه عکس‌های جدید او دنبال کنید.
گزیده‌ای از بیوگرافی سجاد افشاریان
نام کامل: سجاد افشاریان
تاریخ تولد: 31 فروردین 1364
محل تولد: شیراز
زمینه فعالیت: نویسنده، بازیگر، کمدین
تحصیلات: کارشناسی ادبیات نمایشی
وضعیت تاهل: متاهل

عکس‌های سجاد افشاریان
 
ادامه مطلب
فراموشش
کردم؛ آخرین‌بار ایستاده بود زیر نور یکی‌درمیانِ خورشید که از پنجره به اتاق کار
می‌تابید؛ حتی امید معصومانه‌اش را می‌شد در برگ‌های رو به آسمانش تماشا کرد...
روزی
سفرش به مهمان‌خانه گوشۀ ایوان آغاز شد تا بی‌پرده و پنجره، نور بنوشد و قد بکشد؛
از دیده دور شدن همان و فراموشی همان.
حتی یادم
رفت که من روزی صاحب گلی بودم که هدیۀ مادرم بود...
امروز
که به خشک شدن و جان‌سپردنش چشم دوخته بودم، جدای از داستان دوری و فراموشی، فکر
کردم که اگر بع
سلام
دلم می خواد برات بنویسم، قربون صدقه ات برم ، ثبت کنم این روزهای قشنگ رو ... ولی هی نمیشه ... نمی دونم چرا ... ولی حالا بی خیال ... الان اومدم بنویسم ... بنویسم از این روزهای آخر فروردین ... الان آخر شبه دوشنبه است ... به عبارتی وارد سه شنبه ۲۷ فروردین شدیم،  شنبه و یکشنبه دو بار با هم مفصل حرف زدیم ... از اقلیم حضور همدیگه لذت بردیم ، کلی کل کل کردیم و خندیدیم ... از سفر اروپا گفتی که قراره به زودی بری... بعدش گفتم کی میای ببینمت؟ کلی مسخره بازی درآوردی و
 
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
«اکنون تو پس از آن توبه که خودت داشتی و طلب این توبه از او، با او حرف‌هایی را در میان می‌گذاری که: خدایا! من هر گاه با خودم گفتم که آماده شدم و برای نماز به‌پا ایستادم و به نجوای تو رسیدم، هر گاه که این را با خودم گفتم و هر گاه که این آمادگی را پیش‌بینی کردم، بر‌عکس تو مرا با چُرت و خواب همراه کردی و شور نجوا را از من گرفتی.
ادامه مطلب
در کار رفتن نبودم. رفتن کار من نبود.. با نوایی که زمزمه گوشم شده بود و دلی که در کار فرمان من نبود. راهی شدم، نه بدان سان که باد می‌شود و در شورش رفتن‌اش شاخه‌ها به رقص در می آیند.. نه چنان که آب بر سنگ‌ها روان می‌شود و شتاب می‌کند بر زمین.. راهی شدم به مقصد نا معلوم با دلی در کار خود.. ترس ماندن و شتاب پاها در هم شدند. در رفتن من پروانه بال بر صورت شمع نکوبید.رفتن من نوید رنج خورشید مقابل نبود. زمان همان همیشگی همیشگی بود و زمین تنها به چرخ بی قرار
آن شب و روز لعنتی تمام شده است. اما هنوز یاد و خاطره‌اش با من است و از ضمیرم پاک نمی‌شود. آن روزی که از خانه تا شهر، همه‌جا غرق در سکوتی عجیب شده بود. انگار که ساعاتی قبل از طلوع خورشید ماموران الهی گرد سکوت به چهره‌ی شهر پاشیده باشند و همگان ناگهان غرق در سکوت شوند. سکوت صدای غالب شهر شده بود. 
 من با خودم یک‌سره کلنجار می‌رفتم تا بتوانم کلامی با صدای رسا با دیگران حرف بزنم. نمی‌شد. امکان نداشت. صداها یکباره بلند می‌شدند و به لحظه‌ای در فضا
لحظه‌های آخر ماه مبارک شعبان را دریابیم!

خداوند سبحان چنان بر ما مهربان است که همیشه راهمان می‌نمایاند تا برای رسیدن به سعادت، لحظه‌های ناب زندگی‌مان را دریابیم.
پیشوایان معصوممان نیز چونان پدران مهربان، مواظبمان‌اند که از رسیدن به خجستگی‌های حیات دو جهان، بازنمانیم.
ماه‌های رجب و شعبان و رمضان، در میان دیگر ماه‌های قمری، درخشندگی ویژه‌ای دارند. این سه ماه، راه را چنان برایمان هموار می‌کنند که تا «اوج آسمان» بالا رویم و در پناهگاه
صدایم همچون ناله ای دردناک در گوش خودم می پیچید: «ای کاش کسی بود و دهان این یاوه گویان را می بست.»
مریم دستش را که همچون گلبرگ گل لطیف است بر سرم می کشد و آهسته در گوشم نجوا می کند: «تا بوده همین بوده و تا هست، همین است. دهان یاوه گویان را نمی شود بست.»
چشم بر هم می گذارم: «اگر کسی تدبیری بیندیشد می شود.»
با سرِ انگشت موهایم را از صورتم کنار می زند: «تدبیر، کارسازِ مردمان داناست. غالب اوقات برای جاهلان تدبیر نیز چاره ساز نیست. اگر با تدبیری دهانشا
گرفتار شده بود وسط اشرار. چاقو را گذاشتند روی گلویش که ... احساس کرد دیگر کارش تمام است. یادش آمد چند روز دیگر برادرش عروسی دارد. از ته دل با امام زمان نجوا کرد. گفت الان اگر شهید بشوم عروسی برادرم خراب می شود. گناه دارد. بیست روز به من مهلت بدهید آقا.
نیروهای کمکی از راه رسیدند و اشرار و قاچاقچی ها زود پا به فرار گذاشتند. از آن اتفاق، فقط خطی از خون و کبودی روی حنجر باقی ماند.
مراسم به خوبی برگزار شد. عروس و داماد رفتند سر خانه و زندگی شان. درست سر ب
آنجا، هیچکس جز خدا - فقط خدا- سلطنت نخواهد داشتخوش دارم که در نیمه های شبدر سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم ... با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم ...آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم ...محو عالم بی نهایت شوم ...از مرزهای علم وجود در گذرمو در وادی ثنا غوطه ور شومو جز خدا چیزی را احساس نکنم ...
شهید دکتر چمران
+چقدر جالب چند روز پیش بود که یه پستی نوشتم ولی منتشر نکردم
که مضمونش قدرت مطلق خدا بود و رب العالمین بو
 
خروش موج با من می کند نجوا:
 
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت،
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت،...
 
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکَنَم نیست
امید آن که جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست.
 
فریدون مشیری - چراغی در افق
حالا سالهاست که ارتباطی با دنیای زندگان برقرار نکرده است و تنها دلخوشی‌اش، یکشنبه شبها وقتی که دیگر هیچکس وقتی برای گذراندن با مرده‌ها ندارد با یک شمع بالاسر یکی از قبر ها خشکش میزد.
یکی از همین یکشنبه شبها نور شمع توجه‌ش را جلب کرده بود. نیم‌خیز و با حالتی که زانوهایش به زمین کشیده میشد از بین قبرهای هرجایی خودش را به نور شمع نزدیک کرده بود. همین که سعی کرده بود پشت یکی از قبرها که سر از خاک بیرون آورده بودند پنهان شود و به نجوای زیر لبش گو
گاهی باید میان کوچه پس کوچه های ذهن، اتوبان های مغز، خیابان های فکر تابلوی پارک ممنوع کاشت، گاهی نباید چیزهایی بماند. فریاد های سراسر تحقیر که آدم ها در صورتت تف کردند، اشتباه ها،ترس های احمقانه، گوشزد هایی که پوست نازک لبت هایت، ناخن هایت را ویران کرده اند. باید در شهر ذهن مسافر باشند، چند روزی که استراحت کردند و گشت زدند بروند، نمانند تا شب ها بی خواب شوی. این اخبار کثیف، که بختک امیدت می شوند و تاریکی را به جانت می اندازند، حرف های چرند ک
قبل رفتن بهش گفتم ببین هر جای رو برام صلاح دیدی ترجیح میدم بدترین جای ممکن باشه  میخوام درد ببیینم، میخوام تو یه شهر غریب خدمت کنم . یعنی جوری بود نمیخواستم تو شهر خودم خدمت کنم . هنوزم تو کف خدمت تو یه شهر غریبم ولی هنوز قسمت نشده شاید کاری شاید یه چیز شد بلاخره زمین گرده 
دوست داشتم یکم غریب بودن رو تجربه کنم ولی خو همه چی برعکس شد . افتادم بدترین جای شهر خودم تا یه سری چیزی هارو بفهمم . 
من تا حالا بچه طلاق ندیده بودم ، من گریه های زن جون 18 ساله
دانلود فیلم ترکی Unutursam Fisilda 2014 اگر فراموش کردم نجوا کن با زیرنویس فارسی
دانلود فیلم Unutursam Fisilda 2014 با لینک مستقیم
کیفیت ۷۲۰ فیلم اضافه شد

ژانر : درام، خانواده، موسیقی
کارگردان : Çagan Irmak
نویسنده : Çagan Irmak
بازیگران : Farah Zeynep Abdullah, Mehmet Günsür, Kerem Bursin
محصول : ترکیه
زبان : ترکی
امتیاز : ۷٫۵/۱۰
زمان : ۱۱۸ دقیقه
فرمت : AVI
حجم : ۶۹۲ MB
اطلاعات بیشتر : کلیک کنید
لینک دانلود : مستقیم – Direct
خلاصه داستان : خواننده پاپ قدیمی که دارای بازده آلزایمر
به خانه قدیمی خود را ک
۱.عنتخاب واحد،خیلی مزخرف،چررررت،و خسته کننده بود،سایت پدرمونو دراورد،تو صف طویل شهریه کمرم خورد شد و درنهایت اونی نشد که میخواستم،امیدم فقط به حذف و اضافه و برداشتن یه سه واحدی و یک واحدی و یا دوتا دو واحدیه،اگه بشه...
 
۲.در جهانی زندگی میکنیم که کلمات بیشتر از گلوله ها آدم کشتن و من برای بار هزار و نهصدم با کلمه ها*ش* نه رنجیدم نه افسوس خوردم نه نالیدم و نه گریه کردم و نه زجر کشیدم،من مُردم...
 
 
۳.چند دقیقه بود از حموم اومدم اینور و سه تایی
به مناسبت فرا رسیدن عید فطر فرازهای آخر دعای 46 صحیفه سجادیه را با هم نجوا می کنیم:
فَهَا 
أَنَا ذَا أَؤُمُّکَ بِالْوِفَادَهِ ،
وَ أَسْأَلُکَ حُسْنَ الرِّفَادَهِ
،
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ،
وَ اسْمَعْ نَجْوَایَ ،
وَ
اسْتَجِبْ دُعَائِی ،
وَ  لَا  تَخْتِمْ یَوْمِی بِخَیْبَتِی ،
وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ فِی مَسْأَلَتِی ،
وَ أَکْرِمْ مِنْ
عِنْدِکَ  مُنْصَرَفِی ،
وَ تُرِیدُ مُنْقَلَبِی ،
إِنَّکَ غَیْرُ ضَائِقٍ  بِمَ
به نام او
مدتی قبل بود به دیدار اسکلت بانویی هفت هزار ساله رفتم در موزه
بانویی که هفت هزار سال بود چهره بر رخ خاک نهاده و چشم هایش را بسته و چنان آرام  بر بستر سنگی خویش خفته که گویی دخترکی بازیکوش بر رخت خواب پر قوی خود خفته
به کنارش رفتم و به او سلام کردم
راستش را بخواهیم نمیدانستم انچه که او از اداب دیدار اول میداند با انچه که من میدانم چقدر تفاوت دارد
کنارش ایستادم به او خیره شدم قد بلندی داشت بیشتر از 170 سانت
فکر میکنم در هنگامه ی زندگی خوی
من که دارم با خدا پیوسته نجوا
عاشقم
تا سحر هستم اگر غرق تمنا عاشقم

دارم از درد فراق یار در دل
عقده ها
دامنم از اشک دیده گشته دریا عاشقم

من که می جویم نشان از یار در
هر باغ و راغ
یا که سرگردانم و حیران به صحرا عاشقم

شیفته، دیوانه، وامق، واله و دلباخته
یا اگر مجنونم و مفتون و شیدا عاشقم

فاش شد اسرار پیدا و نهانم ای
دریغ
گر شده اسرار من پیوسته افشا عاشقم

دم زدم از یار تا کارم به
رسوایی کشید
در میان خلق هستم گر که رسوا عاشقم

در میان خیل «تن ها
 
 
عاقبت...
گِرِه ظهور باز خواهد شد...
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
**********
 
کاش من هم شاعر بودم...
کاش می توانستم واژه های آشفته ای را که از فراق بر زبان می آورم، کنار هم بچینم و کمی شرح حال دهم برای آنهایی که نمی توانند بفهمند سکوت غروب های جمعه یعنی چه؟
 
آن وقت شعرهای تب دارم را روی تن زمخت دیوارهای این شهر می چسباندم تا شاید کسی با خواندنشان رحم بر حال من کند و نشانی از تو بیابد.
 
شاید هم تمامش را در دفتری ثبت میکردم و با آمدنت غزل
آسمان
عشق، دشت و صحرا عشق
چشمه و جویبار و دریا عشق
همه
جا بوی عشق می آید
کوچه کوچه، همیشه، هرجا عشق
از
کنار ضریح حضرت عشق
تا همه طول و عرض دنیا عشق
از
روی پشت بام خانه ی دوست
تا به عرش خدای اعلی عشق
همه
هستی ز عشق لبریز است
مسجد و منبر و مصلی عشق
عشق
را می زنند اگر فریاد
یا اگر که به شکل نجوا عشق
مومنان
را هزار و چندین سال
مفتی شرع  داده فتوا عشق
زنده
می کرد مرده را به دمی
چون که بوده دم مسیحا عشق
عشق
یعنی علی(ع) و آل علی(ع)
قلب ما می طپد فقط با عشق
بی
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
شب فراگیر است
آسمان در دامِ چرک-آلودِ یک دیوانه زنجیر است
سرد و بی روح و تناور ، تیرگی اطراف
دیوِ قدّیسی به حربِ لرزه ای با مغزهای اهلْ درگیر است
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
این یگانه جایگاهِ من
هرشب از جایی که من هرگز نمی دانم
می کِشد با چنگکی مخروب
ذهنِ تارم را به سوی خاطری از ناکجایِ خاکیِ ویرانه های دور
باز می دارد عمیقِ چشم خیسم را
بر فضایِ مرده ی بی نور
رفته در آغوشِ هم، پست و بلندِ خانه های پایتختِ کور
سروها با قامتی کوت
گل‌آرایی حرم حضرت زینب کبری(س): توسط خادمان آستان قدس‌رضوی::خادمان آستان قدس رضوی، حرم عقیله بنی هاشم «حضرت زینب کبری (س)»، را در آستانه میلاد با سعادتشان گل آرایی کردند 
زینب که شدی تا عشق را معنا کنیکربلا را تا ابد با اشکِ خود احیا کنیروح بخشیدی به آیینِ پدر بعد از نبیپیروی از مادرِ خود حضرتِ زهرا(س)کنیسوختی چون شمع در پای ولایت تا فقطبیرقِ سرخِ حسین را در زمین بر پا کنیای علَم بر دوش از کرببلا تا شامِ غم ای که با لبخندِ اشکت درد را زیبا کنی
با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه پانصد و چهل و چهار سوره المُجادِلَه ( 21 – 12 )
سورةُ المُجادِلَه
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (12)
أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّ
 عشق.خون.مرگ صدا پاشنه کفش و استخوان در گوشم نجوا میکند . بی صدا اشک میریزم و ناله میکنم همه درد ها فراموش شدند اما درد کودکم ....زهره میخنددچشمانم میسوزندگلویم درد میکند
به چاقو و دستم نگاه میکنمنمیتونم همینجوری بمیرم
.الکی خودتو نکش بچت مرده به دنیا اومد
+نه امکان نداره . تو کشتیش
.شاید
و پشت حرفش پوزخندی تلخ میزند
نمیتونم همینجوری بمیرمنفس عمیق میکشمبه دستانم نگاه میکنم یا حالا یا هیچ وقت دیگر. برا به اغوش کشیدن خواهم مرد اما مهم نیست 
زهره
اون شب  که اومدم گفتن نیست کسی که جوابتو بده..
یکم با یه نفر که  فکر میکردم میتونم جوابمو بده حرف زدم کمی آروم شدم.. اما هنوز دوز دغدغه بندی ام بالا بود..
امروز وقتی گفتن یکی هست دلو زدم به دریا و رفتم پیِ پاسخ..
مهربون حرف میزد..حتی صوت بلند اتاق بیرون مانع از این نشد که گوش ندم به حرفاش..گاهی نجوا میکرد ولی بازم خوب بود..
بهم گف اگه همین الان بری بیرون اتاق و برگردی و ببینی تو اتاق یه سینی پر پیراشکی:دی  رو میزه چی به ذهنت میرسه؟!
گفتم خوب میگم از کج
 
 
 
این روزها همه جا بوی زیارت گرفته است. بوی حسین (ع) و بوی کربلا و اهل بیت (ع) گرفته است!
 
از سر هر کوچه که می گذری، پسران دختران سینی به دست را می بینی که کاسه های آش نذری پخش می کنند.
 
این آش نذری، آش پشت پای یک مسافر کربلاست!
 
 
زیارت قبول و سفر به سلامت ان شاءالله زائر مزار حسین (ع)!
 
التماس دعا داریم وقتی در بین الحرمین به مرقد عباس ابن علی (ع) نزدیک می شوی!
 
 
آری! دل ها این روزها حال و هوای اربعین گرفته.
 
در دل ما هم اربعینی برپاست به یاد شه
یک بار دگر دلم هوایی شده استتا اوج فلک رفته خدایی شده است
همراه تمام سینه سوزان جهانبا پای پیاده کربلایی شده است---ویرانه شبی بزم عزاداری شداطفال یتیم کارشان زاری شد
می خواند رقیه(س) روضه ی بابا رااز چشم فلک چشمه ی خون جاری شد---کار من و دل بی سر و بی سامانی استاز موج بلا و غم دلم طوفانی است
من بهر پدر سفره ی دل بگشایمچون دست تهی و شب شب مهمانی است---با درد و غم و بلا مدارا کردندبزم غم و درد و رنج برپا کردند
اسلام نبی به دستشان احیا شدآنان همگی کار م
انقدر پست نمیذارید بعد از مدت ها رفتم توییتر دیدم دختره از ساق پاش عکس گذاشته ؛ ناامید شدم و  رفتم اینستا دیدم یا سایه داره شعر میخونه یا بحث کریستوفر نولانِ.پیج های علمی و سینمایی عکس فیلم اینتراستلر و افق رویداد سیاه چاله رو گذاشتن و نوشتن : اثبات شاهکار بی بدیل نولان !یک فیلم ضعیف بی معنا پر از غلط علمی و سینمایی رو میگن شاهکار ! گریان شدم و اومدم همینجا پیام های ناشناس تهدید آمیز رو بررسی کردم (:
امروز تو بازار یه خانومی حاضر بود در قبال زرد
Ring Doorbox فاش می شود ، اما برای آن چیست؟یک نشت اخیر حاکی از آن است که حلقه متعلق به آمازون در حال آماده سازی نوعی از قفل کنترل از راه دور برای درب منزل شما است ، اما جزئیات مربوط به این ابزار غیرمترقبه ناامیدکننده ترسیم شده است.
نشت Ring Doorbox از Zatz Not Funny! منبع قابل اعتماد بسیاری از نجوا های مرتبط با خانه هوشمند است. به نظر می رسد Doorbox با شکل سفید ، مستطیل شکل به اندازه یک قفل کلید است (اگرچه گفتن آن بدون هیچ زمینه بصری دشوار است) ، با آرم Ring ، دکمه سفید
جمعه: دوباره برای تماشای بازی تیم بچه‌های محله سری به مسابقات لیگ فوتسال مشهد زدم. مربی و بازیکنان از بردهای پرگل قبلی‌شان مغرور بودند! با بازیکنان ذخیره وارد میدان شدند. همان اول بازی گل خوردند! بازیکنان اصلی سریع جایگزین شدند ولی بازی تا دقایق آخر به نفع تیم حریف بود که در نهایت با داد و بیدادهای مربی و تغییر استراتژی‌های زیاد با اختلاف یک گل توانستند پیروز بشوند! نکته مربی به بازیکنانش در رختکن ورزشگاه قابل توجه بود: «موفقیت‌های زیاد ه
با وجود تمام این زیبایی ها باز هم روحم آرام نیست
پس شما هم برای حاجتم دعا کنید
اللهم ارزقنی الشهاده فی سبیلک به حق الحسین ع
 
ابرمرد زندگی ام چه زیبا اینگونه نجوا می کرد با خدای خویش :
" من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفت
بسم الله الرحمن الرحیم
 
از روزی که عاشق چشمان ابراهیمم شدم
یکتا پرستم 
این را خدا هم تصدیق میکند 
پیش از این هبوط کرده ای بودم
حالا شیعه علی شدم 
که پروانه عشق را 
در غروب طلائیه 
حواله ام میکند 
فهمیدم ستاره ها همه افول کردنی ان
وقتی که نور  ستاره چشمان تو مرا عاشق کرد
حق هست گویم
پیامبر اولوالعزم هستی 
معجزه ابراهیم به شکاندن بت ها نیست ...
معجزه او تبدیل سرزمین نار به گلستان نور هم نیست 
این ها همه فرع هستند .. 
اصل معجزه ابراهیم امانت عشق
 
روز دهم قرنطینه ویروسی یا به عبارت دیگری روز نهم قرنطینه تنبیهی و روز دوم قرنطینه مرگبار! 
ما، یا حداقل من، پیوسطه مشغول قرنطینه ام/ایم . گاهی خودم گاهی اطرافیان و گاهی دل و احساسِ طفلکی بی پناهم.
غرور مادرِ سخت گیرِ با تجربه ایست اما اگر بفهمد کجا باید کودک نفهمش را توبیخ کند و کجا نه! مادری مهربان شود و بگذارد طبیعت راه خودش را پیش بگیرد ..
حقیقتش "غبطه" احساس بزرگیست! و البته سنگین و سخت و ما عموما راحت طلب! که راحتیِ غبطه همان "حسادت" خودما
و بدان! آن خدایی که گنجینه های آسمان ها و زمین به دست اوست، وقتی به تو اجازه دعا داده است، یعنی که اجابت را به عهده گرفته است.
و وقتی فرمان داده است که از او بخواهی، یعنی بنایش بر عطا کردن است.
و وقتی فرمان داده است که از او طلب کنی، یعنی اراده اش بر بخشیدن است.
و میان تو و خودش، حاجب و پرده ای قرار نداده و کار تو را به هیچ میانجی و واسطه ای واگذار نکرده.
و اگر بدی کردی، تو را از توبه باز نداشته...
و در کیفرت شتاب نکرده...
و آنجا که سزاوار رسوایی بودی،
پرش سریع به حرف مورد نظرتان
آ | الف | ب | پ | ت | ج | ح | خ | د | ر | ز | س | ش | ص | ط | ظ | ع | غ | ف | ق | ک | گ | ل | م | ن | و | ه | ی
آ
آ — حروف
آبشار اوبن در کدام شهر ایران واقع است؟ ساری آبشار درازکش در کدام شهر است؟ بابل آبشار مروارید در کدام شهراستان فارس می باشد؟ خفر آبشاری زیبا و معروف در استان فارس ؟ مارگون آبگرم لاویج در کدام منطقه ایران است؟ چمستان آجر را در آن می پزند؟ کوره آخرین روز جمعه ماه مبارک رمضان چه نام گذاری شده است؟ قدس آخرین شاه قاجار چه نام داشت
خلسه ی عجیب و قشنگی است وقتی به صدای تو گوش می دهم و برایم از برادران کارامازوف می گویی و آخرین وسوسه ی مسیح... همه را جلوی چشمم مجسم می کنم... مسیح را در بیابان... شیطان که فریب می دهد ... و مسیح که عشق و آزادی را به نان و قدرت نمی بخشد... برایم حرف می زنی و من آرام در خلسه ای شناور به تو گوش می دهم... سر میز نشسته ام و گمان می کنم که تو هم همینجا سر همین میز نشسته ای کنارم... گاهی چشمهایم را می بندم و گاهی چشمهایم را باز می کنم و تو را تصور می کنم که هم هستی
چهارم: دعاى آزاد شدن از بند و زندان
سیّد ابن طاووس در «مهج الدعوات» فرموده: روایت شده که شخصى در شهر شام زمانى طولانى در زندان بود تا اینکه حضرت زهرا علیها السلام را در خواب دید که به او فرمود: این دعا را بخوان، و او با تعلیم حضرت زهرا علیها السلام دعا را خواند و از زندان آزاد شد و به خانه خود بازگشت، آن دعا این است:
اللّهُمَّ بِحَقِّ الْعَرْشِ وَ منْ عَلاهُ، وَ بِحَقِّ الْوَحْىِ وَ مَنْ اَوْحاهُ، وَ بِحَقِّ النَّبِىِّ وَ مَنْ نَبَّأَهُ، وَ
از سال  88 که در جهد مطالعاتی ام به یک گشایش هایی رسیدم و احساس کردم که مسیر درست رو پیدا کردم، هر روز دچار کثرات بیشتری شدم... تا جایی که امروز به خودم که رجوع میکنم گاهی این خطور به ذهنم میاد که آیا خدا داره منو پس میزنه؟!... به ملکوتیان میگه مشغولش کنید تا سمت ما نیاد؟... نمیدونم این امتحان منه، یا ابتلاء من... اما من از سال 88 هر چی جلوتر اومدم جنگیدنم برای بدست آوردن یه زمانی که بشه توش خلوت کرد بیشتر شد و توفیقم در یافتن خلوت کمتر شد... تا جایی که ا
صیغه ی خان یک رمان در سبک ارباب رعیتی به قلم الف ب میباشد که هر شب در کانال تلگرام منتشر میشود. هم اکنون میتوانید جهت دانلود رمان صیغه ی خان با فرمت pdf بدون سانسور و لینک مستقیم رایگان از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.
 
خلاصه و دانلود رمان صیغه ی خان
داستان در رابطه با دختری روستایی به نام شاناز میباشد که مورد آزار و اذیت هایی از طرف پسر خان روستا، ورنا خان قرار میگیرد و پس از مدتی…
 
بخش هایی از متن رمان
“شاناز”دستم رو محکم گرفت و کوبوندم
صیغه ی خان یک رمان در سبک ارباب رعیتی به قلم الف ب میباشد که هر شب در کانال تلگرام منتشر میشود. هم اکنون میتوانید جهت دانلود رمان صیغه ی خان با فرمت pdf بدون سانسور و لینک مستقیم رایگان از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.
 
خلاصه و دانلود رمان صیغه ی خان
داستان در رابطه با دختری روستایی به نام شاناز میباشد که مورد آزار و اذیت هایی از طرف پسر خان روستا، ورنا خان قرار میگیرد و پس از مدتی…
 
بخش هایی از متن رمان
“شاناز”دستم رو محکم گرفت و کوبوندم
برایت آیدا میشوم.خود خود لیلا میشوم.خواستی برایت هر شب امسال و هر سال یلدا میشوم. فقط با سودای آغوش تو دریائی میان صحرا میشوم.چکه چکه این دم و آن دم بر تنت جاری شده رسوای عالم و شیدا میشوم.با آشوب کابوس ها ساختهآرام و بی ادعا برایتشاعرانه ترین رویا میشوم.به شوق نفسهایت طعنه به بوران زدهبا صبا هم نوا و نجوا میشوم  عطرت از راه که برسد به هوایت بینا و زلیخا میشوم،برای گمراهی هایت گذری آشنا میشومخواستی برگردی صراطی مستقیم سوی کنعان و مبنا میشومس
عباس نورزائی
قلک دلش که می‌شکند پر از اشک‌های کودکانه است، پر از قیمت کیف‌هایی که نخریده، عروسک‌هایی که نداشته و تنقلات بچه‌گانه‌ای که نخورده، نخواستن را بلد شده است. یاد گرفته که باید بزرگ فکر کند، از ابتدا نداری را بخش کرده است.
زیر پوست اجتماع پر است از ویروس فقر که خوره‌وار پیش می‌راند، اینجا پر از قلب‌هایی است که فقط طعم حسرت را چشیده‌اند، خروار خروار نداری را قاب کرده‌اند و بر دیوار خانه کوبیده‌اند، نه گردی می‌توان از سقف فرور
به قلم دامنه. به نام خدا. معمولاً هر یڪ از ما علاوه بر قرآن و ڪتاب‌های دعا، بر حسب علائق مطالعاتی با ڪتاب‌هایی اُنس و رابطه‌ای ناتمام داریم. من نیز هر وقت نیاز بیابم با برخی ڪتاب‌ها قرار دائمی دارم. ازجمله رُمانِ «مردی در تبعید ابَدی» ڪه گاه آن را مرور می‌ڪنم؛ رُمانی بر اساس زندگی ملاصدرای شیرازی، نوشته‌ی جاویدان زنده‌یاد نادر ابراهیمی، ڪتابی ڪه برایم تمام نمی‌شود. این ڪتاب را در ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ در دامنه در این پست (اینجا) و سپس سال بعد در
ما تصمیم داریم از این به بعد کتاب هایی که می تواند برای خانم ها انگیزه بخش و مفید باشد به شما عزیزان معرفی کنیم. یکی از این کتاب ها که توصیه می کنم حتما و حتما بخوانید کتاب ( خودت باش دختر) نوشته ریچل هالیس می باشد. شک ندارم شما هم به اندازه من از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.
 بدون آگاهی از اینکه الان کجا ایستاده‌اید نمی‌توانید به جای جدید بروید و تبدیل به آدمی جدید بشوید. وقتی از مطالعه دربارۀ کسی که تبدیل به آن شده‌اید به خودآگاهی می‌رسید
ما تصمیم داریم از این به بعد کتاب هایی که می تواند برای خانم ها انگیزه بخش و مفید باشد به شما عزیزان معرفی کنیم. یکی از این کتاب ها که توصیه می کنم حتما و حتما بخوانید کتاب (مراقب خودت باش دختر) نوشته ریچل هالیس می باشد. شک ندارم شما هم به اندازه من از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.
 بدون آگاهی از اینکه الان کجا ایستاده‌اید نمی‌توانید به جای جدید بروید و تبدیل به آدمی جدید بشوید. وقتی از مطالعه دربارۀ کسی که تبدیل به آن شده‌اید به خودآگاهی می
175-  من خطبة له (علیه السلام)> فی الموعظة و بیان قرباه من رسول اللّه <أَیُّهَا النَّاسُ غَیْرُ الْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَ التَّارِکُونَ الْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ مَا لِی أَرَاکُمْ عَنِ اللَّهِ ذَاهِبِینَ وَ إِلَی غَیْرِهِ رَاغِبِینَ کَأَنَّکُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَی مَرْعًی وَبِیٍّ وَ مَشْرَبٍ دَوِیٍّ وَ إِنَّمَا هِیَ کَالْمَعْلُوفَةِ لِلْمُدَی لَا تَعْرِفُ مَا ذَا یُرَادُ بِهَا إِذَا أُحْسِنَ إِلَیْهَا تَحْسَبُ یَوْم
ما تصمیم داریم از این به بعد کتاب هایی که می تواند برای خانم ها انگیزه بخش و مفید باشد به شما عزیزان معرفی کنیم. یکی از این کتاب ها که توصیه می کنم حتما و حتما بخوانید کتاب (دختر خودت باش) نوشته ریچل هالیس می باشد. شک ندارم شما هم به اندازه من از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.
 بدون آگاهی از اینکه الان کجا ایستاده‌اید نمی‌توانید به جای جدید بروید و تبدیل به آدمی جدید بشوید. وقتی از مطالعه دربارۀ کسی که تبدیل به آن شده‌اید به خودآگاهی می‌رسید
ما تصمیم داریم از این به بعد کتاب هایی که می تواند برای خانم ها انگیزه بخش و مفید باشد به شما عزیزان معرفی کنیم. یکی از این کتاب ها که توصیه می کنم حتما و حتما بخوانید کتاب (مراقب خودت باش دختر) نوشته ریچل هالیس می باشد. شک ندارم شما هم به اندازه من از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.
 بدون آگاهی از اینکه الان کجا ایستاده‌اید نمی‌توانید به جای جدید بروید و تبدیل به آدمی جدید بشوید. وقتی از مطالعه دربارۀ کسی که تبدیل به آن شده‌اید به خودآگاهی می
بهم میگی: "آرنور... آرنور بلند شو." من سرم گیج میره. میشنوم کسی با وحشی گری میکوبه به در. همه چیز همراه با اون کوبیده میشه تو صورتم. بوم بوم بوم. بس کن لعنتی. به پام افتادی و گریه میکنی: "داری اشتباه میکنی. ما دیوونه بودیم." تو میگی نباید اینجا میبودیم. من چشم هام غرق خونه، حرف هاتو که میشنوم قلبمم غرق خون میشه. سرم گیج میره. بوم بوم بوم... بس کن لعنتی. گریه ام میگیره. نعره میکشم از درد. تو گریه میکنی. صدای گریه تو و بوم بوم بوم... با دو دستم روی میز میکوبم.
آخرین کودک جنگل
بررسی ریشه‌ها و راه‌های رهایی از «اختلال فقر طبیعت»
 
مجموعه‌ی 3 جلدی
اثر: ریچارد لوو
ترجمه‌ی آرش حسینیان
نشر تلنگر، 1395
جلد اول: 190 صفحه – رقعی، نیمه‌مصور، 35000 تومان
موضوع: روانشناسی، محیط‌زیست، جامعه‌شناسی
 
معرفی اثر:
اغلب به تنهایی از درختان بالا می‌رفتم، گاه در حیرت و شگفتی گم می‌شدم، به اعماق جنگل می‌رفتم و خود را همان پسری که به دست گرگ‌ها بزرگ شد، تصور می‌کردم. بیشتر لباس‌هایم را پیش از بالارفتن از درخت می‌کن
بسم الرحمن الرحیم
سگ های آبی طاهرالعینند!
خرده نگیر اگر میخواهم یکپارچه اشک باشم!
یکپارچه اشک باشم مگر طاهر شوم مگر طاهراز تو عبور  کنم...
ماه من خداحافظی از تو برایم سخت سهمگین است تا به تمام شدنت فکر میکنم تا به خداحافظی از دلبری چون تو فکر میکنم بغضی سنگین گلویم را میفشارد
شاید به خاطر قدر ندانستنت باشد شاید به خاطر دست خالی از خوان بیکران الهی عبور کردن باشد...
عزیزم دلم برایت تنگ میشود خواب را از چشمانم ربوده ای میترسم ظرفیت زمانی ات  تما
 
 
 
اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است
رهبر راه خدا همراه را گم کرده است
یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو
تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است
هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود
نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است
انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش
اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است
تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت
خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است
ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت
رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است
یاد آن روزی ک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اموزش و دانلود کتاب ها